روایتی تازه از دیدار همافران با امام خمینی (ره)
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۰۵۰۰۷۸
«حدود ۱۱۰ نفر همافر بودیم که به ما جریان ملاقات را گفتند. روز نوزدهم بهمنماه سال ۱۳۵۷ لباسهایمان را داخل پلاستیکی زیر بغل گرفتیم و در کوچه منتظر دستور ماندیم. اعلام شد که لباسهایتان را بپوشید و عازم ملاقات شوید. وارد کوچه مسجد علوی شده و به خط ایستادیم و خبردار شدیم.»
به گزارش خبرنگار ایمنا، دیدار همافران با امام خمینی (ره) در نوزدهم بهمنماه سال ۱۳۵۷ یکی از مهمترین وقایع تاریخ انقلاب در واپسین روزهای منتهی به فروپاشی رژیم ستمشاهی و درهم شکستن دولت بختیار بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این مبارز سیاسی که به گفته خودش در کارت ایثارش، عدد حضور وی در مدت دفاع مقدس هفت سال و ۱۰ ماه و ۲۶ روز ثبت شده و در تمام طول جنگ هشت ساله در جبهههای نبرد حضور داشته است، در گفتوگو با خبرنگار ایمنا از روزهای پرالتهاب انقلاب و خاطرات آن روزها و دیدار با امام راحل سخن میگوید.
استاد پرورش جرقههایی از انقلاب اسلامی را در ذهن ما روشن کردکودکی و نوجوانی من در خیابان هاشمی تهران و سلسبیل گذشت. آنجا یکی از محلههای پایین شهر و از لحاظ امکانات در حد بسیار نازلی بود. آب لولهکشی نداشتیم و حتی خبری از برق و روشنایی هم نبود. سه برادر و یک خواهر بودیم. کلاس ششم بودم که یک فرد معمم برای روضه و سخنرانی به مسجد محل ما میآمد. کتاب توضیحالمسائلی که در دست داشت و روی آن نام مخفف "خ"نوشته شده بود، مرا به فکر وا داشت که چرا اسم کامل روی جلد کتاب نیست، اما به دلیل سن کم عمق این مسأله را نمیفهمیدم. به دلیل علاقه زیادی که به کار فنی داشتم، به هنرستان رفتم و در رشته ماشینافزار به تحصیل پرداختم.
کلاس هفتم یا هشتم بودم که خانمی به نام فرخرو پارسا، وزیر آموزش و پرورش شد. در تهران از خیابان آزادی تا آریانا پر از دبیرستان بود. بچهها دست به دست هم داده بودند و هماهنگ با هم شعار میدادند: ما وزیر زن نمیخواهیم، ما پیرزن نمیخواهیم! نیروهای شهربانی آمدند و همه ما را سوار ماشین کردند و به خیابان شهر آرا که از شهر بسیار دور و شبیه بیابان بود، بردند و آنجا رهایمان کردند و گفتند حالا که تا خانه پیاده بروید، آدم میشوید و فکر شعار دادن از سرتان میپرد.
در همین سالها بود که پدرم به استخدام ذوبآهن درآمد و خانواده ما از تهران به اصفهان نقلمکان کرد. ادامه هنرستان را در اصفهان گذراندم. در آن هنرستان ارتباط تنگاتنگی میان هنرجویان و استاد پرورش برقرار شد و جرقههایی از انقلاب اسلامی در ذهن ما روشن شد. علاقه وافر به کارهای فنی باعث شد پس از گرفتن مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۳ جذب نیروی هوایی ارتش و همافران شده و عازم تهران بشوم. سه سال بعد درجه گرفتم.
دوره تخصصی را در مهرآباد جنوبی گذراندم و به پایگاه هاشمآباد که در ۴۰ کیلومتری نائین بود، برای ادامه فعالیت منتقل شدم. آهسته آهسته زمزمههای انقلاب قوت میگرفت و ما بیشتر در جریان امور قرار میگرفتیم. با وجود زندگی در اصفهان، هنوز ارتباطم را با دوستانم در تهران حفظ کرده بودم. کم کم فعالیتهای ما از پخش و چسباندن اعلامیه به دیوارهای پایگاه هاشمآباد شکلوشمایل تازهتری به خود میگرفت.
بوق ماشین و دردسر تازههرازگاهی با بچههای همعقیده انقلابی در پایگاه جلسه میگذاشتیم. در یکی از جلسهها من پیشنهاد دادم که برای همراهی با انقلاب مردمی، خارج از پایگاه کاری متفاوت انجام بدهیم. از اینرو قرار شد، فردا شب، با ماشینهای خود بوق زنان کل پایگاه را دور بزنیم. شب فرارسید و ساعت هشت شد. سوار بر ژیان باجناقم که نزدم امانت بود، شدم و شروع به بوق زدن کردم. ابتدا دو تا ماشین بودیم، اما کمکم تعدادمان زیاد شد. همه آنهایی که با انقلاب موافق بودند، به جمع ما پیوستند و یک ماشین، ۴۰ ماشین شد. سراسر پایگاه را دور زدیم و صدای بوق همه را متعجب کرده بود که افسر نگهبان داد زد، اگر متوقف نشوید، شلیک میکنم. همه به سمت خانههای سازمانی رفته، فوری ماشینها را خاموش کردند و به داخل منازل خودشان رفتند. ساواک پایگاه یکی یکی با دست ماشینها را تست میکرد و پلاک هر کدام را که گرم بود، برای بازخواست یادداشت میکرد. فردا صبح سرهنگ حبیبی گفت: حالا بوق میزنید. چنان بوقی توی سرتان بزنم که ادب شوید!
فردای آن روز یکی از افراد مطلع، گزارش مرا به نیروهای امنیت داده بود و من احضار شدم. در اتاق بازجویی، به من گفتند: گزارش شده که شما سوار بر پیکان جوانان پوست پیازی رنگ، غائله دیشب را شروع کردهاید! جواب دادم، خلاف به عرضتان رساندهاند. ماشین من الان در فلان آدرس روبهروی منزل پدرزنم در تهران پارک شده است، میتوانید پرسو جو کنید. آن شخصی که اطلاعات مرا داده بود، اشتباهاً نام ماشین خودم را نوشته بود و همین امر باعث شد من آن روز به طور نسبی از خطر بگریزم. رفته رفته اسم من به لیست خرابکاران اضافه شد و دو بار توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی پایگاه هاشمآباد دستگیر و بازداشت شدم.
نجات از تبعید به خاش و احتمال اعدامپرونده من به خاطر حضور در فعالیتهای انقلابی، هرروز قطور و قطورتر میشد و اسم من در بالای لیست سیاه امنیت و اطلاعات قرار گرفته بود. از پایگاه ممنوعالخروج شده بودم و زمزمههایی از اینکه به خاش تبعید و یا شاید در آنجا اعدام هم بشوم، به گوش میرسید. مستأصل شده بودم. یک گوسفند نذر کردم که اگر بتوانم از این مخمصه فرار کنم، آن را قربانی کنم. نقشه فرار کشیدم و قرار شد در صندوقعقب ماشین یکی از همکاران پنهان شوم. با نگهبان کنار در هم هماهنگ شدم، چون مرسوم بود قبل از خروج ماشینها بازرسی میشد. به هر زحمتی بود، رد شدم و به ماشین خودم رسیدم. فوری سوار شدم و به راه افتادم. چراغهای بیشتر ماشینها روشن بود. رادیوی ماشین را که باز کردم، گوینده از تشریففرمایی امام (ره) به خاک میهن پس از سالها تبعید خبر داد، خدا میداند با شنیدن این حرف چقدر خوشحال شدم، هم توانسته بودم فرار کنم و هم زحمات من و مثال من کمکم داشت به نتیجه میرسید. فوری به منزل پدرم رفتم و با هم یک گوسفند گرفتیم و نذرم را ادا کردم.
عکسی که تیتر یک کیهان شدچند روزی گذشت و دوستانم از تهران خبر دادند که باید به آنجا بروم. من هم فوری قبول کردم و رهسپار شدم. باجناق من هم یعنی سرهنگ محمد رحمانی یکی دیگر از همافران بود که همیشه با ما در کارهای انقلاب مشارکت میکرد. حدود ۱۱۰ نفر همافر بودیم که به ما جریان ملاقات را گفتند. روز نوزدهم بهمنماه سال ۱۳۵۷ لباسهایمان را داخل پلاستیکی زیر بغل گرفتیم و در کوچه منتظر دستور ماندیم. اعلام شد که لباسهایتان را بپوشید و عازم ملاقات شوید. وارد کوچه مسجد علوی شده و به خط ایستادیم و خبردار شدیم. قیافه مهربان و مطمئن امام (ره) هنوز هم در خاطرم هست. آنجا با امام (ره) بیعت کردیم و شاید این نخستین یومالله انقلاب بود. عکاسی برای ثبت لحظات آمده بود، اما به دلایل امنیتی نتوانست از روبهرو عکس بگیرد، اما عکسی که از پشت سر گرفت، تیتر یک روزنامه کیهان شد و این دیدار و بیعت به نوبه خود، یکی از سنگ بناهای پیروزی انقلاب را گذاشت. همافران بچههای شجاعی بودند که سرنترس و بیباکی داشتند.
آن زمان شاید یکی از بالاترین حقوقهای شغلی به همافران تعلق میگرفت، درست خاطرم هست پنج هزار تومان در ماه! این در حالی بود که فرمانده پایگاه فقط دو هزار تومان دریافتی داشت. ما آخرین مدل ماشینها را سوار میشدیم و بهترین سطح زندگی را داشتیم، برای سفرهای کاری به آمریکا مسافرت میکردیم. شرکت در انقلاب بزرگ ایران برای ما به هیچ وجه به خاطر دلایل مادی یا نان و آب بیشتر نبود، بلکه به خاطر دین و ناموس و استقلال وطنمان بود. ما راستقامتان تاریخ خواهیم ماند، چرا که قیام ما به خاطر نخودچی، کشمش، پیاز و سیب زمینی نبود و ارزشهای انسانی، اخلاقی و دینی دلیل ما برای این انقلاب بود.
من روز دوازدهم بهمنماه نیز به همراه خانواده در بهشت زهرا حضور داشتم، زمانی که امام (ره) از همافران و شجاعت آنها یاد کرد، ناگهان جوگیر شدم و فریاد زدم: زنده باد همافر، زنده باد همافر. باجناقم دست مرا کشید و گفت ساکت باش، ممکن است، گیر بیفتی. آن زمان نیروی ساواک هنوز هم کمابیش بین مردم حضور داشتند و احتمال خطر میرفت.
ما مستعمره آمریکا بودیمبرای ما که جوانان مستعد و با غیرتی بودیم، کار در پایگاه هوایی هاشمآباد، زیر دست آمریکاییها یک ننگ به شمار میآمد. ما مستعمره آمریکا بودیم. آنها از صبح تا شب به ما امرونهی میکردند.حتی اگر کارهایمان را درست انجام میدادیم، باز به ما خرده میگرفتند. خاطرم هست یک قطعه خراب شده بود و من آن را به تعمیرگاهی در بازار بردم و با ۴۸ تومان کاملاً درست شد. وقتی نیروی آمریکایی متوجه کار من شد، داد زد و گفت: شما حق تعمیر قطعات را در ایران ندارید. هر قطعهای که خراب میشود، باید بسته بندی کنید تا به آمریکا برود و آنجا تعمیر و عودت داده شود. این نداشتن استقلال و حقیر شمردن ایرانیها، ما را به اوج ناراحتی میکشاند و منقلب میکرد، اما هماکنون با وجود تمام سختیهای موجود، شاید مستقلترین کشور دنیا هستیم.
کد خبر 639695منبع: ایمنا
کلیدواژه: انقلاب اسلامی پیروزی انقلاب اسلامی همافران ارتش دیدار همافران با امام خمینی ره استاد پرورش نیروی هوایی ارتش امام خمینی ره بهشت زهرا ساواک رژیم شاهنشاهی ایران و تنم فجر 44 شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق هاشم آباد ماشین ها بهمن ماه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۰۵۰۰۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دیدار مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران با فرزند شهید مبارزی
روابط عمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران سیستان و بلوچستان، مجتبی میرحسینی با حضور در منزل فرزند شهید سید محمد تقی حسینی طباطبایی که نقش مهمی در اتحاد شیعه و سنی و انتشار پیام نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) در سیستان داشت، دیدار و گفتگو نمود.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران سیستان و بلوچستان گفت: این شهيد والا مقام اولين كسی بود كه طرح عدم كفايت بنی صدر را امضا و مطرح کرد و به عنوان یکی از پیروان واقعی امام خمینی (ره) و به همراه یارانش چون شهید بهشتی (ره) و مقام معظم رهبری (مدظله العالی) که از دوران تحصیل در مشهد با او آشنا بود، خدمات قابل توجهی به منطقه و کشور ارائه کرد.
شهید سید محمد تقی حسینی طباطبایی در منطقه، پایگاه مستحکمی برای مبارزین و کسانی که از سوی رژیم به این استان تبعید میشدند خصوصا مرحوم آیت الله طالقانی، حضرت آیت الله خزعلی عضو شورای نگهبان، آیت الله صلواتی از مدرسان حوزه علمیه قم، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین ایزدی نجفآبادی امام جمعه نجفآباد و حجت الاسلام و المسلمین پورمحمدی از علمای رفسنجان بود.
آن شهید در جریان پیروزی انقلاب اسلامی اقدام به تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته انقلاب اسلامی و دادگاه انقلاب اسلامی کرد.
وی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان کاندیدای مجلس شورای اسلامی مطرح شد و به مجلس راه یافت و در سنگر مجلس یکی از چهرههای صدیق و پیرو خط امام بود و در یکی از سخنرانی قبل از دستور مجلس ایشان در رابطه با توصیف امام راحل گفت: «وجود این رهبر عظیمالشأن معجزه تاریخ است».
شهید سید محمد تقی حسینی طباطبایی سرانجام در میدان مبارزه با خطوط انحرافی و ضدانقلاب در هفتم تیرماه سال ۶۰ بههمراه شهید آیت الله بهشتی و بیش از هفتاد و دو تن از بهترین یاران امام و انقلاب اسلامی، در فاجعه جانسوز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بهدست یکی از منافقان به شهادت رسید و روح مطهرش در جوار کبریا به لقاء الله رسید، مزار شریفش در شهرستان زابل در جوار شهداء جنگ تحمیلی محل زیارت عاشقان و دلباختگان امام و انقلاب است.